♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تو به دو تا از خواسته هات قطعا میرسی یک - یکی اون چیزهایی که خیلی میخواهی و دوستشون داری دو - دوم اون چیزهایی که خیلی خیلی نمیخواهی و بدت میاد ازشون به این دو تا چیز حتما،قطعا و بی شک خواهی رسید اونم بدون تلاش انرژی جایی میره که توجه میره توجه ات رو ببر به سمت چیزهایی که واقعا میخواهی و دوستشون داری مسائلی رو که نمیخواهی بهشون توجه نکن ،خودشون حذف میشن هر چه شدت این توجه بیشتر و طولانی تر باشه، زمان دستیبابی به خواسته ها کوتاه تر و کوتاهتر خواهد شد
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * پدرم ارغوان و مامان رو راضی کرد برن تو خودشم اومد کنار من نشست، مدتی سکوت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت معنی این کارت چیه؟ حرفش نه از روی عصبانیت بود نه کنایه؟ آرامش توی صورتش موج میزد انگار فقط میخواست بدونه که چرا من این کارا رو کردم، ازش خجالت می کشیدم، روم نمیشد جوابشو بدم، دستشو روی زانوم گذاشت نمیخوای به بابات بگی چی تو رو به هم ریخته؟ اگه تو هم نگی من حالتو میفهمم، بزار یه چیزی بهت بگم که تا حالا به هیچکی نگفتم، سالهاست که روی قلبم سنگینی میکنه، دلم میخواد تو اولین و آخرین کسی باشی که این راز رو بهش بگم تو محلمون یه دختری بود، بچه که بودیم تو کوچه ها زیاد میومد بازی سر و وضع درست و حسابی نداشت همش خاک و خولی بود دست و پنجه های کثیف، موهای به هم ریخته لبخندی روی لبش نشست ولی خوشکل بود، خیلی زیاد، بچه ها به خاطر قیافه ی شلخته اش مسخرش میکردن، خودم از همه بدتر همیشه جوری اذیتش میکردم که اشکش در بیاد، گذشت، بعد از چند وقت دیگه اصلا کوچه نمیومد حضورش به حدی کمرنگ شده بود که همه فراموشش کرده بودن، به سن تو که شدم، یکی بودم لنگه خودت بلکم بدتر، شر، شیطون، یکی از تفریحاتم این بود که با دوستام چادر زنها رو از پشت میکشیدیم و فرار میکردیم، حالا این بین یکی لنگه کفش میخورد یکی فحش، یکی هم قِسر در میرفت، نوبت من شد، قبلش انقدر خندیده بودم که سرخوش سرخوش بودم، وقتی یه نفر اومد و چادرشو کشیدم برگشت و با سیلی زد تو صورتم، ولی من نه درد احساس میکردم نه داد و فریاد دوستام فقط اون صورت قشنگ رو میدیدم از همون لحظه شناختمش اونم منو شناخت، زمین تا آسمون با اون بچه هپلی فرق داشت تمیز، با کمالات، محکم و مغرور، هیچ وقت فکر نمی کردم دلو دینم رو به کسی ببازم که یه روز مسخره اش میکردم و بهش می خندیدم از اون روز به بعد دور اون کارهای زشت رو خط کشیدم، دلم پر میزد که اون دخترو ببینم، میمردم براش، انقدر دوستش داشتم که هر وقت میدیدمش تپش قلب میگرفتم اما جرات نداشتم رو در رو بهش بگم، شبها با فکرش میخوابیدم و روزها به امید دیدنش بیدار میشدم، بعد از کلی جدال و کشمکش با خودم تصمیم گرفتم که حرف دلمو بهش بزنم، دل تو دلم نبود حسابی به خودم رسیده بودم براش گل خریده بودم، تو خیابون دیدمش با کلی مِنُ مِن حرفمو بهش زدم، چشماش مثل شیری بود که میخواست طعمشو بدره ولی قبل از اینکه حرفی بزنه برادراش منو دیدن چنان کتکی بهم زدن که جاش تا مدتها درد میکرد سکوت کرد انگار که رفته بود به گذشته چشمش به شلنگ گوشه حیاط بود نفسی کشید و ادامه داد دو ماه بعد هم شوهرش دادن به یه دکتر باورم نمیشد پدرم همچین چیزی رو تجربه کرده باشه دلم براش میسوخت برای خودم هم میسوخت، مردم با خیال راحت با هرکی که دوست داشتن ازدواج میکردن، نوبت ما که میشد دل آسمون میتپید، غمگین و با کنجکاوی پرسیدم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ زمان زیادی گذشت فهميدم هميشه اونى كه ميخواى نميشه فهميدم هركسى كه باهاته الزاماً " دوستت " نيست فهميدم كسى كه تو نگاه اول ازش بدت مياد يه روزى ميشه صميمى ترين دوستت و بلعكس فهميدم كه بى تفاوتى بزرگ ترين انتقامه تنفر يه نوع عشقه دلخورى و ناراحتى از ميزان اهميته غرور بزرگ ترين دشمنه خدا بهترين دوسته خانواده بزرگ ترين شانسه سلامتى بالاترين ثروته اسايش بهترين نعمته فهميدم" رفتن " هميشه از روى نفرت نيست هركى زبونش نرمه دلش گرم نيست هركى اخلاقش تنده،جنسش سخت نيست هركى ميخنده، بدون درد و غم نيست ظاهر دليلى بر باطن نيست فهميدم كسى موظف به اروم كردنت نيست فهميدم جنگ كردن با خيليا اشتباهه محضه فهميدم خيلى موقع ها خواسته هات ، حتى باگريه و التماس، انجام شدنى نيست فهميدم گاهى اوقات توو اوج شلوغى تنهاترينى گاهى اوقات دلت تنگه اون آدماى دوست داشتنى سابق ميشه گاهی اوقات صمیمی ترین کست میشه غریبه ترین ادم
..♥♥.................. محبوب من از داشتنم میترسید ...از نداشتنم هم ميترسید ...!مبادا گمان كنيد مرد شجاعي نيست وطنش بودم اگر، بخاطر من ميجنگيد (:
*@@*******@@* فدای سرت اگه دنیا باهات کنار نمیاد اگه کسی حرفتو نمیفهمه اگه زندگی با اتاق خلوتت درگیره فدای سرت اگه هیچ چیز اون جور که می خوای نمیشه اگه دلت پره و دستت خالی اگه روزا حسرت میشی و شبا آرزو فدای سرت اگه یک دل نه صد دل عاشق اونی شدی که دلتو شکست اگه ساز زندگیت کوک نیست و ملودی روزگار از دستت در رفته فدای سرت اگه خوب آوردی و دیگران بدش کردن اگه آشنایان ، این روزها باهات غریبه شدن اگه ندانسته به قضاوتت نشستن فدای سرت اگه رفت و پشت سرشم نگاه نکرد دنیای ما چیز زیادی نیست که بخوای با حسرت تباهش کنی زندگی کن دوست من برای کسی مهم نیست که تو شاد باشی یا غمگین برقص و دنیای خودتو باب دلت نقاشی کن گور پدر همه ی اونایی که قلم به دست میخوان احساستو خط خطی کنن شاد باش و با دیگران تقسیمش کن ،حتی اگر چیزی برای شادی نداری نگو دیگه کار از کار گذشته این تو هستی که می گذری از آرزوهات،خواسته هات ،شادی هات ،حتی گاهی از خودت هرچی که هست و نیست حتی این احساس حقیر من فـــــــدای سرت زندگی کن و سخت نگیر همــــــین -----------------**--
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم